

متن ترانه هم قطار از بهادر صحت
ما شعلههای سرکش اندوه بودیم
آدم به آدم میرسد، ما کوه بودیم
گشتم تمام کوچهها را، در ندیدم
زندانی از وابستگی، بدتر ندیدم
ای همقطار آخرین رؤیا، کجایی؟
دیروزِ بیامروزِ من، حالا کجایی؟
من در غم عشقت به خاکستر نشستم
ای بیتو من، مجنونِ بیلیلا، کجایی؟
این شهر شیرینهای شیرینکار دارد
فرهادهای کوهکن بسیار دارد
اما یکی شیرینِ شهرآشوب من نیست
این چهرههای کاغذی، محبوب من نیست
پایان این دیوانگیها ناگوار است
چیزی که جا ماند از تو در من، انتظار است
ای همقطار آخرین رؤیا، کجایی؟
دیروزِ بیامروزِ من، حالا کجایی؟
من در غم عشقت به خاکستر نشستم
ای بی تو من، مجنونِ بیلیلا ، کجایی؟