متن ترانه اسطوره از عرفان رفیع
درون قلب تو ترسیت انگار
که برتکرار خود اصرار دارد
تو از خود اختیاری تلخ داری
گذشته از زمان اقرار دارد
گرفته گرد تیره روی چشمت
نفس سخت سرت سرسام دارد
دو دستی میکشی روی سرخود
چقدر این زندگی ابهام دارد
رفیق و یار تو جز آینه نیست
در این دنیای پر رنج دورنگی
تو تنها ناجی تنهای شهری
تو خود اسطوره ای تو مرد جنگی
تقابل بین رویا و حقیقت
تو از رنجی نشسته روی خاک
تو باور کردی از عمق وجودت
دروغ محض اینکه طفل پاکی
تو نهایی تنهایی عزیزم
دلت گاهی برای خانه تنگ است
تو قربانی تکرار زماننی
همیشه بین قلب و عقل جنگ است
رفیق و یار تو جز آینه نیست
در این دنیای پر رنج دورنگی
تو تنها ناجی تنهای شهری
تو خود اسطوره ای تو مرد جنگی