

متن ترانه راز از محمد دستمزدی
دلم میخواد تو جادههای تاریک دستای خسته منو بگیری
چه لطفی داره با زبون خودت بهم بگی که از پیشم نمیری
تو رو خدا بسه دیگه جدایی طاقت دوری تورو ندارم
تحملت تو عاشقی زیاده من که صبوری تو رو ندارم
تو از خود منی مگه میتونم پیش کسی ازت شکایت کنم
قصه عشقمونو دوست ندارم پیش غریبهها حکایت کنم
حکایت کنم
دلم میخواد تو جادههای تاریک دستای خسته منو بگیری
چه لطفی داره با زبون خودت بهم بگی که از پیشم نمییری
یه بار دیگه بهم اجازه کنار تو هم نفس تو باشم
آرزو دارم که بتونم یه روز پرندهای تو قفس تو باشم
داغیه تو دلم که گفتنی نیست خودت میدونی که چه حالی دارم
زخمی که ریشه کرده توی دلم مگه میتونم به زبون بیارم
مگه میتونم به زبون بیارم
دلم میخوادتو جادههای تاریک دستای خسته منو بگیری
چه لطفی داره با زبون خودت بهم بگی که از پیشم نمیری زندگی که از پیشم میمیری