متن ترانه خیال از سروش دادیار متن ترانه خیال از سروش دادیار

متن ترانه خیال از سروش دادیار

گفتی که باور می کنی راز دل دیوانه را
گفتی که عاشق می‌کنی هم شمع و هم پروانه را
ناخوانده بودی خواندمت
در سینه‌ام بنشاندمت
تا در دلم جاری شدی
آتش کشیدی خانه را
ز قصه رسیدی
نشستی و دیدی که در غزلم جاودانه شدی
ترانه‌ی بودن
برای سرودن به دشت خیالم بهانه شدی
به حادثه بردی خیال مرا
به شعله سپردی دو بال مرا
دگر چه بگویم که رفتن تو
گرفته ز من شور و حال مرا
ابر دردم‌ چون نبارم
چاره‌ای جز این ندارم
تیره شد روزگارم
سایه کن بر سرم‌ابر بهاری
تشنه‌ات می‌شوم تا که بباری
عاشقت مانده این خسته‌ی تنها
غیر عاشق شدن چاره نداری